نسل سومی




پسر اولش در انفجار رهپویان شهید شد.

پسر دومش را من برده بودم با دستگاه سنگ فرز، قفل درب خانه پدریمان در لامرد را باز کند.

سنگ فرز را که گذاشت روی قفل دلم آشوب شد، داد زدم: عیسی صبر کن!

می ترسیدم سنگ فرز بین حلقه در و قفل اهرم شود، صفحه اش خورد شود و چش و چال عیسی را نابود کند.

قصد داشتم دستگاه را از او بگیرم که حاجی با موتورش رسید.

او هم دلش شور افتاده بود انگار، سنگ فرز را از عیسی گرفت، قفل را برید، وسایلش را جمع کرد و خداحافظی کرد و رفت.

این پدر اهل این قرتی بازی ها نبود پیشتر!

انگار دیگر توان مخفی کردن عواطف و پذیرش ریسک آسیب دیدن پسر را ندارد.

با این کار حضور همچنانی داغ پسر در وجودش، حتی پس از ده سال هویداست.

چطور می شود؟ واقعا ده سال گذشت! جواد جان شهادت گوارای وجودت!

دوست عزیز، این غریق مرداب دنیا را از یاد نبر!


رفتیم عسلویه، دیدم پیک نیک خالی است؛
10 فروردین و جمعه بود و نزدیک ظهر
جوانک افغانستانی گفت می خواهم بروم نماز دیر شد، زود پیک نیکت را بیاور!
گفتم تو کجا اذان ظهر کجا، دو ساعت مانده! گفت اذان تشعنن با تسنن فرق می کنه!
گفتم مگه زوال نیست اذان ظهر؟! نباید فرق کنه که!
بعد که کمی فکر کردم دیدم نماز جمعه شان شاید روال خاصی داشته باشد و زودتر بروند، ادامه ندادم.
گفت نماز جمعه سنت حسنه پیغمبر است، باید بروم.
و خودش بی مقدمه افزود خدا به خاطر گناهان برکتش را گرفته.
برایش ماجرای دختران خیابان انقلاب را گفتم، می دانست.
گفت: اینها اعتراض می کنند به این که چرا ایران پولهایمان را به بقیه می دهد ولی به خودمان نمی رسد! (عجب استدلالی! :)
سخن از بی حجابی رفت و باز سخن از گناه!
خواستم قلقلکش بدهم و قبله آمالش را زیر سئوال ببرم، گفتم عربستان هم رانندگی برای خانمها را آزاد کرده، خانمها را آورده وسط خیابان مسابقه دو به راه انداخته!
گفت: عربستان رفته سراغ آمریکا! هر کی بره با آمریکا خراب میشه!



«تیبا» مدل 90م را برده ام تعمیر. روغن هایش می پرید چه پریدنی!
هم موتور تیبا پیاده شد و هم موتور خودم. دو میلیون خرجش شد.
تعمیرکار اما آدم جالبی است، میگوید:

  • تفسیر میخوانی؟ (من گفتم المیزان و نمونه را گاهی!) گفت این ها را بگذار کنار اینها همه شرک! است. البرهان بخوان. البرهان! (انتظار تکفیر را از عمق مدینه و علمای سلفی داشتم، از یک تعمیرکار قمی نه!، چه کرده اند این ولایتی ها با ما، خدا می داند!)

  • این که آیا گاز سی ان جی به موتور ماشینت ضرر می زند یا نه را باید از کسی که کارش گاز است بپرسی. اما برای امنیتش استخاره بگیر. اگر استخاره بنی هندل را می توانی قبول کنی بده من برایت یک استخاره بگیرم.


  • استخاره که میگیری؟ (می گویم: نه) استخاره را حتما خودت بگیر. استخاره مثل نماز و زکات است، باید خودت بگیری. استخاره بلدی؟ (نه!) برو پاساژ قدس کتاب استخاره سجاد بخر. م است. از همان استفاده کن و حتما حتما خودت برای خودت استخاره بگیر.


  • روایات ما عجیب است. در مسئله طب ما هزاران هزار روایت داریم که عمل به آن معجزه می آورد. می دانی یکی از بندهای برجام چه بود؟ این که آقای تبریزیان باید از قم برود و در قم طب اسلامی کار نشود!
  • حتما با آقای هاشمی بعد از تعطیلات عید به باغ ما بیایید.




خواب من مدتهاست نظم و نسق دیگر آدمها را ندارد.

چه روزها و شبها که من در بیمارستان بی خوابی کشیدم و تلخی و لذتش را چشیدم.

این ایام هم همین طور!

تا ظهر می آیم بخوابم اتفاقی می افتد و نمی شود. شب هم ساعت یک و دو زودتر خواب نصیب نمی شود که نمی شود. صبح هم که ساعت شش زده ام بیرون.

انگار ساعتهای در خانه بودنم سهم بانوست و خدا نمی گذارد از سهم او چیزی کم شود.


چند زن و دختر روسریشان را سر چوب می زنند و بالای تابلو (صندوق) برق و مخابرات می روند که به حجاب اجباری اعتراض کنند.
این حق را می توان با تسامح به آنها داد چرا که از بیخ با حجاب مخالفند، حتی اگر روشنفکران یقه بدرانند که چرا با این بانوان بد برخورد شد باز هم جای تعجب نیست.
اما . اما آن طرف ماجرا چند یقه پاره می کنند و داد بر می آورند که ای آقاااا اصلا در اسلام همچین حجاب اجباری هم که شما می گویید نیست.
که البته حرف مفت می زنند و جوابش داده شده!
از مفت بودن حرفشان که بگذریم، سئوال اصلی اینجاست که آیا اینها به لوازم حرفشان فکر نمی کنند؟
آیا به این نمی اندیشند که اگر حجاب رها شود آیا می شود استاندارد دیگری برای پوشاندن بدن زیبا و لطیف و محرک دختران خیابان های انقلاب کشور اسلامی تعریف کرد؟ آیا پوشش دیگر نقاط بدن را می توان کنترل کرد؟
همه ی همه ی اینها یک طرف.
رهبر معظم انقلاب سخنرانی می فرمایند و می گویند این بحث مسئله ی حقیری است.
عدل! در همین ایام مدیران احمق صدا و سیما برنامه دورهمی با حضور کتایون ریاحی را پخش نمی کنند، به بهانه نداشتن پوشش مناسب!
خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا در این مملکت چه خبر است؟ این را دیگر کجای دلمان بگذاریم؟!!!

تلفن اتاق زنگ خورد.
چون کسی در اتاق نبود من جواب دادم. آقای «ر» بود. برای پیگیری کاری که قبلا با او داشتم تماس گرفته بود.
توضیحات لازم را ارائه دادم و گفتم: آقای «ر»! آقای «ح» باهاتون تماس گرفت، نبودید.
من اینجا یه دمپایی لازم دارم. گفت دمپایی برای روی فرش؟
گفتم: نه! چون من شیرازی هستم، برای رفتن به سرویس بهداشتی، و آوردن چایی و کارهای جزئی دیگر، سختم است هی کفش بپوشم و هی دربیاورم. یک عدد دمپایی پلاستیکی ساده لازم دارم.
بعد خندیدم و گفتم ما قرار گذاشتیم بیاییم یکی از دمپایی های دم در اتاق شما را برداریم شما خودتان برای خودتان بگیرید.
گفت اتفاقا یک دمپایی سفید خوب آورده ام برای خودم بیا همین را ببر!
نفهمیدم به تعارف گفت یا جدی!
اما گفتم: همین الان میام. رفتم و دمپایی را آوردم.
امروز! جلسه داشتیم. آقای «ر» برای کاری به آن اتاقی که ما جلسه داشتیم آمد.
بعد از رفتنش من هم خواستم برای کاری بیرون بروم.
دیدم دمپایی سفید پلاستیکی نیست و به جای آن یک دمپایی تیره که کمی پاره شده است گذاشته!
خنده ام گرفت. اما من این دمپایی را بیشتر می پسندم. چون تابلو نیست. تیره است. نو و کهنگی اش هم برای تفاوتی ندارد.
اما آن دوستمان چقدر دلش گیر آن دمپایی پلاستیکی سفید خوب بود؟! :))))

ما مصرف برنجمان زیاد است. همه اش هم از همین برنجهایی که می گویند با پلاستیک درست می شود می خوریم.

البته همین برنج را هم خیلی وقتها خودمان نمی خریم و مادرزنجان زحمتش را می کشد. آخرین باری که خریدیم گران شده بود، برنج مژده از قرار یک کیسه ده کیلویی حدود 70 تومان!

یک شب که بانو را برای خرید برده بودم خیابان زنگارکی خودم کنار یک چرخ و فلک کوچک آهنی نشسته بودم و با صاحبش اختلاط می کردیم. بحث بر سر برنج هندی و پاکستانی شد و مضراتش و برنج ایرانی و خوب بودنش.

گزارش خلاصه ای از مباحث مطروحه را به بانو دادم. نتیجه اش خوردن یک ناهار شله یا همان کته ی گوجه یا به قول شیرازی ها کته ی طماطه با برنج نیم دانه های ایرانی اختصاصی محمد صالح بود.

بانو که خودش اشتها نداشت، ما کل دیس را سر کشیدیم، بعد از خوردن ناهار حیرت زده دیدم اصلا سنگین نشده ام!

گفتم ببین بانو! من شله با آن برنجها را که می خوردم نصف دیس را نخورده چنان سنگین می شدم که انگار تا هنجره غذا خورده ام اما این دیس شله سر کشیدم و اصلا احساس سنگینی نمی کنم.

ببین تفاوت برنج ها از کجاست تا به کجا؟!

حالا تفاوت برنجها را فهمیده ام، تصمیم گرفته ام بروم برنج ایرانی بخرم. حالا تا کی اینقدر پولدار شویم که بتوانیم برنج حداقل کیلویی 12 تومنی ایران را بخریم.

الله اعلم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

میم صاد آنلاین زندگی شاد دانلود فایل همه چیز طلا همینجاست heyvatech تجربه های آموزشی قرآنی تور ماسال زندگون Shannon